هفت بهشت

دارالسلام، دارالجلال، جنت المأوی، جنت خلد، بهشت عدن، بهشت فردوس و جنت نعیم، نام بهشت های هفت گانه ای است که در متون روایی و تفسیر ی آمده است.

هفت بهشت

دارالسلام، دارالجلال، جنت المأوی، جنت خلد، بهشت عدن، بهشت فردوس و جنت نعیم، نام بهشت های هفت گانه ای است که در متون روایی و تفسیر ی آمده است.

بهشت در واقع یکی است و دارای مراتب و درجاتی است که به تناسب آن مرتبه و درجه، اسم خاص و معینی دارد.
پیوندها

زندگینامه قسمت اول  »
آیت الله حاج میرزا عبدالکریم حق شناس تهرانی در سال 1298 شمسی در خانواده ای متدین در تهران متولد شدند. نام پدرشان علی و نام خانوادگیشان صفاکیش بود، و پدر در فرمانداری آن روز تهران صاحب منصب بود و به همین جهت به علی خان شهرت داشت. او سه فرزند داشت ولـّی،کریم و رحیم. منزل مسکونی پدریشان در خیابان عین الدوله یا ایران کنونی قرار داشت که جزء محلّات نجیب تهران بود. پدر در ایّام صباوت فرزندان خویش وفات یافت ؛ ولی مادرشان تا آن زمان که ایشان به سن پانزده شانزده سالگی برسند در قید حیات بود.


از مادر بزرگوارشان یاد و برای او طلب مغفرت می کردند، و خود را وامدار او می دانستند، و می فرمودند : مادرم سواد نوشتن و خواندن نداشت؛ اما به خوبی قرآن و مفاتیح را می خواند، و حتی آیات مبارکه قرآن را در میان کلمات دیگر تشخیص می داد، و این را به خوابی که از امام امیر المومنین علیه السلام دیده بود مربوط می دانست. در آن رویا ایشان امام را دیده بود که به او دو قرص می دهند. یکی از آنها را شیطان می دزدد؛ اما او موفق می شود که دیگری را بخورد. بعد از اینکه صبح از خواب برخاسته بود دیگر می توانست قرآن را بشناسد و بخواند. در مورد دقت و مواظبت او در امر تربیت فرزندان می فرمودند: روزی ناظم مدرسه مشق نوشته های مرا دید، عادت من این بود که مشق های مدرسه را ،کج می نوشتم. او با تَشَر به من گفت چرا نردبان درست کرده ای؟ دستت را بیاور. آنوقت با چوب آلبالوئی که به دست داشت، ده بار بر کف دست من زد. دستم ورم کرده بود . ظهر در خانه دست ها را به مادر مرحومه ام نشان داده و شکایت کردم ،گفتم : مادر ببین دستم مثل نان تافتون شده است. فرمود: اگر ناظم با من محرم بود ، دست او را می بوسیدم ، و تشکر می کردم. اینقدر باید از این چوب ها بخوری تا آدم شوی. در مورد پدر نیز می فرمودند: روزی با برادر بزرگترم در کوچه بازی می کردم که پدر رسید. برادر بزرگتر به یک سو و من به یک سو رفتم، و در آخر خاله ام مرا به آغوش گرفت، و به دفاع از من برخاست، و گفت : نمی گذارم بچه ام را تنبیه کنید. این نوع برخورد از نوع تربیت های قدیمی بوده و امروزه منسوخ شده است؛ اما ایشان از پدر و مادرشان که این قدر به سرنوشت فرزند خود می اندیشیدند، تقدیرکرده، و می فرمودند: زحمات ایشان مایه ی تربیت ما بود.
بعد از فوت پدر، مادر همچنان فرزندان خویش را در کفالت داشت؛ اما با وفات مادر با اینکه عموهایشان در قید حیات بودند، و ممکن بود همه بچه ها به خانه عموها بروند؛ ولی دایی بزرگ حاج میرزا علی سودبخش مقدم ، پیشقدم شده و گفته بود: از میان بچه ها کریم به منزل ما بیاید. او بچه ی ما باشد. بدین ترتیب دو سه سالی در منزل دائی به سر بردند. در این دوره به دبیرستان دارالفنون می رفتند. حاج دائی می خواست ایشان بعد از دوره درس به بازار برود، و به کسب و کار بپردازد، وشاید با خانواده ی ایشان پیوندی پیدا کند. دارالفنون هم دانشگاه و هم ادارات دولتی را نوید می داد؛ راهی که برادران ایشان برآن رفتند. اما تقدیر چیز دیگری می خواست، و ایشان در اواخر دوره ی دبیرستان به چیز دیگری دل بسته شده بود. 
این انقلاب روحی که ایشان را از جمع فارغ التحصیلان دارالفنون جدا، و شیفته ی مسائل معنوی و علوم دینی می نماید چه بود؟ هیچکس از آن اطلاعی ندارد ! امّا من به یاد دارم که خود ایشان فرموده بودند : من در همان سنین از مادر مرحومه ام خوابی دیدم. ایشان در عالم رویا دست دراز کرد، و لامپ برق سقفی را با سیم آن کند، و به دست من داد. لامپ همچنان روشن مانده بود، یک چراغ پر فروغ در زندگی ایشان روشن شد، آن تحول روحی را ما از این واقعه ناشی می دانیم، و فکر می کنیم ایشان به دنبال این خواب، به درک محضر عالم عامل ثقه الاسلام شیخ محمد حسین زاهد موفق می شوند .مرحوم شیخ محمد حسین زاهد(ره) تحصیلات زیادی نکرده بود؛ امّا بسیار وارسته و از دنیا گذشته و زاهد بود ، و به عنوان یک مربی، بسیار موفق. شاگردان زیادی تربیت کرده داشت که بعضی از آنها بعدها به مقامات عالی رسیدند. استاد وقتی از اوضاع زندگی ایشان آگاه می شود، می فرمایند: برای مومن شایسته نیست که دست بر سفره ی دیگران داشته باشد .بدین ترتیب از خانه دائی خارج شده و به دنبال کار برآمدند. در بازار راهی باز می شود، و ایشان که ریاضیات جدید و زبان فرانسه را به خوبی می دانست، قبول می کند کار حساب و کتاب یکی از تجّار را به عهده بگیرد. این شغل در آن روزگار میرزائی خوانده می شد، و اصطلاح حسابداری هنوز در عرف مردم وجود نداشت، ایشان می فرمود: دفتر حساب دو نوع بود: حساب عادی و حساب دوبل . ایشان با اینکه حساب دوبل هم بلد بود، و این حساب پیشرفته تر و حقوق آن بیشتر بود آن را رد کرده و همان حساب ساده را به عهده گرفت. بر سر حقوق ماهانه هم صحبت شد. ایشان از مقدار حقوق می پرسد. آنها بین20 تا 25 تومان می گویند، و ایشان پیشنهاد 3 تومان می دهد، تعجب می کنند ، و می پرسند چرا؟ می فرمایند: من حقوق کمتری می گیرم تا بتوانم نماز و درسم را سر وقت به جا آورم.
در هر صورت بعد از مدتی ایشان از تعلیمات آقا شیخ محمد حسین زاهد(ره) مستغنی می شوند، و از او در خواست استاد بالاتر می نمایند. از آن به بعد به همراهی این عالم وارسته یا به تنهایی، به محضر بزرگان علمای تهران می روند، تا از آن میان استادی انتخاب کنند. 
سر انجام مرحوم آیت الله میر سید علی حائری (ره) معروف به مفسر را می یابند. 
می فرمودند :شب قبل از اینکه ما به محضر ایشان برسیم، در عالم رویا سیّد بزرگواری را که بر منبری نشسته بود به من نشان دادند، و او بایستی سمت تربیت مرا بعهده بگیرد. فردا وقتی به محضر آیت الله حائری رسیدیم ، همان بود که دیشب دیده بودم، و ایشان تا پایان عمر خویش( 1313 ش) سمت تربیت حاج آقای حق شناس را بعهده داشته اند . می گفتند: گاه مسائلی پیش می آمد که از هیبت استاد نمی توانستم به نزدیک رفته و از او سوال کنم؛ امّا خود ایشان، بدون اینکه من چیزی پرسیده باشم ،درضمن صحبت، جواب سوال مرا می فرمود، و مرا از حیرت بیرون می آورد.
خارج شده است 

نظرات  (۲)

سلام

ممنونم از حضورتون

شما با افتخار لینک شدید

از مطالب با ارزشتان ممنونم. خداوند توفیق مراقبه را به همه مان عنایت فرماید انشااله

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی